صبحیه دیدم این کارگرمون که شبا ساعت دو تا هشت صبح تو کافه می خوابه و به جاش ظرفا رو میشوره و گازها رو تمیز می کنه دو تا فنجون رو انداخته آشغالی. در آوردم هر چی نگاه کردم نفهمیدم چشه.

بش میگم چرا اینا رو انداختی آشغالی

اومده یه ترک ریز تو لبه ش نشونم داده میگه نگا. این ترک ها شیطان خانه می کند.

برای اولین بار در عمرم به شیطان ایمان آوردم.

دقیقا شیطان همون چیزیه که توی ترکها لانه می کنه.

هیچ کس نباید دچار ترک بشه.

هیچی نباید آدم ترک بندازه.

آدم یکپارچگیش با خودش را نباید برای هیچی بده. نه ایده نه هدف نه عشق

 

پارسال اوایل دیماه که تازه دوسه ماه بود کافی من شده بودم، متوجه رابطه ی عجیب یه زن و مردی شدم. خب ما بالاخره در حاشیه این حرفها هستیم همیشه. فهمیدم زنه کارمند مرده بوده و منم شدم نفر سوم این رابطه سمی.

ینی وقتی دیدم مرده ول کرد رفت و زنه موند یه جور گر گرفته و بغض کرده ّیه لیوان آب بردم و سر حرف رو باز کردم. 

خلاصه که زنه فقط میخواست با یکی حرف بزنه و من شدم اون یکی و دیگه زنه از کارش هم بیکار شد و هر روز یه سری می اومد کافه.به هوای این که شونزده سال از من بزرگتر بود باهام راحت بود و به شوخیام راحت می خندید با صدای بلند. منم کیف می کردم که از حسرت اون مرده اومده بیرون. احساس مفید بودن می کردم خلاصه.

حالا دو سه ماهه نمیاد. و من نمی دونم چرا برام مهم شده که ازش خبر داشته باشم. گاهی بهش پیام میدم.

حالش خوبه و دیگه یاد من هم نیست. اما من معمولا از خودم می پرسم الان کجاست چی کار می کنه.

نکنه این موضوع توی من ترک ایجاد کنه؟