بالاخره محمودی را دیدم.  رئیس آموزشکده موسیقی بالای سرمان را می گویم.وای  خدا دارم عصا قورت داده می نویسم. حتما تاثیرات  این عتیقه است. لاغر و کشیده با کت و شلوار فاستونی طوسی و حنجره ای که انگار گواتر دارد. خیلی هم شبیه این ملک مطیعی پدربزرگ .که توی سریالهای مورد علاقه مامانم دیده بودمش.

اگر نمی شناسید این را می گویم:

"عکسش را نتونستم بزارم اینجا آپلود نشد"

 

آمد نشست با اعصاب خورد و چشمهای قرمز.

از دست یکی از مدرسهای پیانو شاکی بود. دلش می خواست این به قول خودش پسره ی مزلف را رد کند که برود. حیف که با پدرش رودروایسی داشت.

قهوه هم خاصیتهای مشابه الکل دارد.

یک قهوه ترک خورد و در حکایت گویی اش باز شد.

"آقا اینا پدر هنر و هر چیز قشنگ و اصیلی رو در آورده اند"

" آقای خمینی که وایساد تو فرودگاه براش خمینی ای امام اجرا کردند، اصل شعر کمونیستی بود ولی اینها پنجاه ساله نفهمیده اند. بس که کار تمیزی بود"

"توجه کن: ای مجاهد ای مظهر شرف....دقت کن: مرگ در راه خلق...نجات انسان شعار توست"

"سرود درست کرده اند به کل دنیا هم صادرش کرده اند: شعر بند تنبانی، موسیقی بی اصالت، اجرا ..."

"انگار یک نفر دستور داده گل درشت چندتا اسم را بزنند توی سینه ی کار هنری"

یاد دوست دختر نادر افتادم این دفعه!

یک شعری گفته بود فرستاده بود توی یک گروهی که همه با تمام محتوای شعر مخالفت خونی داشتند!

ولی همه برایش کف زده بودند. چون هر چه گفته بود خفن طور از پس گفتنش برآمده بود! 

و از این صحبتها خلاصه.

 

راهکاری دارید که پای پیرمردها به کافی شاپها باز نشه؟؟؟؟